جدول جو
جدول جو

معنی جان زار - جستجوی لغت در جدول جو

جان زار
مرتعی در روستای کجور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان مهر
تصویر جان مهر
(پسرانه)
مهربان جان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جان گزا
تصویر جان گزا
آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند، گزندرساننده به جان، برای مثال بیا ساقی آن شربت جان فزای / به من ده که دارم غمی جان گزای (نظامی۵ - ۷۸۵)، آسیب رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان آزار
تصویر جان آزار
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جایر، جفاجو، جفاگر، جفا کار، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان شکر
تصویر جان شکر
شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان، برای مثال گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد (عبدالواسع جبلی- مجمع الفرس - جان شکر)، عزرائیل، دلبر، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان شکار
تصویر جان شکار
شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان، برای مثال نبود شگفت اگر ملک الموت خوانمش / ازبس که هست چون ملک الموت جان شکار (قاآنی - ۳۷۹)، عزرائیل. جان شکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهان دار
تصویر جهان دار
خداوند، دارندۀ جهان، نگهبان جهان، کنایه از قدرتمند، پادشاه عادل و عاقل که مملکت خود را خوب اداره کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن زار
تصویر لجن زار
زمین پرگل و لای که پا در آن فرو برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان فزا
تصویر جان فزا
آنچه باعث نشاط شود، آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، جان افزا، چشمۀ خضر، شربت خضر، عین الحیات، ماالحیاة، آب خضر، چشمۀ حیات، شربت حیوان، چشمۀ حیوان، آب حیات، چشمۀ الیاس، چشمۀ نوش، آب بقا، نوشاب، آب حیوان، چشمۀ زندگیبرای مثال جهان دار یزدان گوای من است / که دیدار تو جان فزای من است (فردوسی۲ - ۲/۷۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان نثار
تصویر جان نثار
کسی که جان را فدای دیگری کند، آنکه در راه کسی جانبازی و فداکاری کند، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان دارو
تصویر جان دارو
دارویی که حفظ جان کند و زندگی دوباره ببخشد، نوش دارو، تریاق، پادزهر، داروی ضدزهر، برای مثال جان نالان را به داروخانۀ گردون مبر / کز کفش جان داروی بی سم نخواهی یافتن (خاقانی - ۳۶۱)، ازبین برندۀ ناراحتی، برای مثال ای سخنت مهر زبان های ما / بوی تو جان داروی جان های ما (نظامی۱ - ۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان آزار
تصویر جان آزار
آزاردهنده جان جفا پیشه ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمن زار
تصویر سمن زار
جایی که در آن سمن بسیار روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمن زار
تصویر چمن زار
زمینی که در آن چمن بسیار باشد، زمینی که چمن در آن کاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان آزاری
تصویر جان آزاری
عمل آنکه جان آزارد جفا پیشگی ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان باز
تصویر جان باز
کسی که جان خود را فدا کندکسی که جان خویش را در معرض خطر اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان بسر
تصویر جان بسر
مضطرب، بی قرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان پاک
تصویر جان پاک
روح خالص و نا آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان سپار
تصویر جان سپار
جان دهنده فدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان شکر
تصویر جان شکر
شکار کننده جان جان ستان، معشوق دلبر، عزرائیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان نثار
تصویر جان نثار
کسی که جان را فدای دیگری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانب دار
تصویر جانب دار
حمایت کننده امداد کننده طرفدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانبدار
تصویر جانبدار
حمایت کننده، طرفدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانسپار
تصویر جانسپار
فدائی، جان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام دار
تصویر جام دار
ساقی، پیاله دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
گریه شدید از سوز دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زار
تصویر کار زار
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن زار
تصویر لجن زار
جایی پر از لجن که پا در آن فرو رود باتلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دارو
تصویر جان دارو
تریاقی که حفظ جان کند و زندگی بخشد نوش دارو، تریاک افیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانب دار
تصویر جانب دار
((نِ))
حمایت کننده، طرفدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان فزا
تصویر جان فزا
((ی))
افزاینده جان، آن چه که موجب نشاط روان شود، آب حیات، آب زندگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان دار
تصویر جان دار
زنده، موجود زنده، قادر، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان دارو
تصویر جان دارو
آنتی بیوتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جان فزا
تصویر جان فزا
آب حیات
فرهنگ واژه فارسی سره